سخن سردبیر – شماره ششم – تعلیم و تربیت و خشونت

تاریخ بشریت و جوامع انسانی با خشونت و پرخاشگری عجین شده است. داستان هابیل و قابیل در حکایت ادیان توحیدی از چگونگی خلقت آدم و حوا و هبوط و  استقرارشان در زمین، استعاره ای از نخستین خشونت ورزی انسانهاست. گویی آنچنان که فروید مدعی شده، خشونت ورزی بخشی تفکیک ناپذیر از غریزه مرگ در آدمیان است. و یا آنچنان که شیخ اشراق و ملاصدرا

گفته اند، ریشه خشونت را باید در فقر وجودی انسان و بخش تاریک او جستجو کرد. با چنین قدمتی و گستره ای، انسان و جوامع انسانی، همواره خشونت را تقبیح کرده و از آن به عنوان رذیلت و خصیصه ای حیوانی  بیزاری جسته است. و به همین دلیل همواره و به اشکال مختلف در صدد حذف و یا دست کم کاهش آن بوده است. به تعبیر دیگر انسانها و جوامع انسانی همواره در تاریخ زیست خود به صور گوناگون دست به خشونت زده اند اما هیچگاه نه با آن کنار آمده اند و نه آن را  مثبت و انسانی ارزیابی کرده اند. بلکه با روش ها و استدلال های مختلف، سعی در توجیه خشونت ورزی خود به عنوان امری اجتناب ناپذیر و ضروری برآمده اند البته نه ضرورت ذاتی، انتخابی و مثبت بلکه ضرورتی محیطی و تحمیل شده. از اینرو همواره  در بین آدمیان و جوامع انسانی، بر سر قبح خشونت ورزی و لزوم مهار و کاهش آن، توافق و اجماع وجود داشته و دارد. به طوری که پرسش از چیستی، چرایی، چگونگی و شناسایی  راههای مهار و کاهش خشونت و پرخاشگری و از سوی دیگر، راههای ترویج و گسترش صلح و دوستی به عنوان نقطه مقابل خشونت گرایی و خشونت ورزی، از جمله دغدغه ها و پرسشهای اساسی در تمامی حوزه های معرفتی علوم انسانی مثل فلسفه،علوم اجتماعی و سیاسی، روان شناسی و علوم تربیتی به ویژه در دنیای معاصر است. در همین راستا،  در ابتدای عصر جدید،چنین به نظر می رسید که با گسترش تعلیم و تربیت و فراگیرتر شدن نهاد مدرسه و آموزش و پرورش، به طور طبیعی شاهد کاهش روند خشونت ورزی و اشکال مختلف پرخاشگری خواهیم بود. برای مثال مرحوم بهمن بیگی –پدر آموزش و پرورش عشایری در ایران و بلکه در سطح جهان- بر این باور بود که با ایجاد مدرسه و به کارگیری دیگر ساز و کارهای آموزشی، بایستی قلم را به دست عشایر داد تا اسلحه را بر زمین نهند. در این سخن، قلم نماد فرهنگ،معرفت، صلح و مدنیت است و بر خلاف آن، اسلحه نمادی از خشونت، خصومت و پرخاشگری. چرا که تا آن زمان عشایر عمدتا بی سواد بوده و به جای تکیه بر فرهنگ و روش حل مسئله، در اغلب اوقات، خواسته و یا ناخواسته گرفتار خشونت ورزی شده  و به تعبیر ابن خلدون، بر اساس ((عصبیت))، اقدام می کردند. هرچند ایده و تلاش های بهمن بیگی تا حد معقولی ثمربخش و کارآمد بود اما شواهد و  تجربه های زیسته داخلی و خارجی،حکایت از آن دارند که آموزش و پرورش بالضروره و فی نفسه موجب کاهش خشونت ورزی نشده و نخواهد شد. به تعبیر دیگر،لزوما بین کاهش خشونت و آموزش و تعلیم و تربیت، همبستگی معکوس وجود ندارد. بلکه حتی نهاد مدرسه و تعلیم و تربیت می تواند منجر به افزایش خشونت ورزی گردد و یا دست کم در برابر آن خنثی و منفعل باشد. بدین ترتیب می توانیم از مفاهیم ((تعلیم و تربیت خشونت زدا)) در برابر ((تعلیم و تربیت خشونت زا)) و (( تعلیم و تربیت منفعل در مواجهه با خشونت)) یادکنیم.

اکنون پرسش این است که چه می شود که هر یک از این مفاهیم که مربوط به یکی از حالات ممکن هستند، رخ می دهد؟ برای پاسخ به این پرسش، ابتدا لازم است تا علل و ریشه های خشونت مورد کنکاش قرار گیرد. اصولا خشونت در سه حیطه ظهور و بروز پیدا کرده و به تبع آن صور  مختلفی پیدا می کند. این سه حیطه عبارتند از : شناختی و ذهنی، عاطفی و رفتاری. از اینرو خشونت می تواند ناشی از باورها و پنداشت های غلط، کج اندیشانه و کورکورانه بوده و به صورت زبانی-کلامی و به تبع آن بدنی-رفتاری بروز پیدا کند. به همین دلیل، جهل و نادانی سرچشمه خشونت است و هم اینکه به نوبه خود، شکلی از خشونت البته به صورت نهفته و بالقوه به حساب می آید. همچنین خشونت می تواند در زبان نمایان شود. برای مثال جوک ها و شوخی های جنسیتی و قومیتی، شکلی از خشونت زبانی است که نه تنها لزوما با عصبانیت و تندی ابراز نمی شود بلکه برعکس همراه با خنده و ظاهری شادمانه ظاهر می گردد. در اصل تحقیر و تبعیض به هر شکلی که صورت گیرد، نوعی از خشونت محسوب می شود. بدین ترتیب می توانیم از مفهوم ((خشونت آشکار)) در برابر ((خشونت پنهان و پوشیده)) یاد کنیم. برای مثال صور مختلف اندیشه های ((خودبرتربینی))، خشونتی پنهان و از نوع خشونت شناختی است.

از سوی دیگر، خشونت عاطفی به شکل کینه،نفرت و تعصب ظاهر می گردد. روشن است که دشمنی و کینه جویی، اشکال خشونت آشکار و تعصب، شکلی از خشونت پنهان است. در این میان، خشونت های رفتاری و بدنی مثل ضرب و جرح، قتل، تجاوز و تعرض معمولا عینی تر و قابل تشخیص تر هستند چرا که عمدتا از نوع آشکار محسوب می شوند. باید توجه داشت که این سه حیطه ی بروز خشونت معمولا در ارتباط تنگاتنگ با یکدیگر هستند. بدین معنی که در بسیاری از مواقع خشونت رفتاری، زبانی و شناختی و عاطفی با هم ظهور و بروز پیدا کرده و می توانند به یکدیگر منجر شوند.

آیا برای درک خشونت و دلایل بروز اشکال مختلف آن، مطلب بالا یعنی رابطه سه حیطه شناختی، عاطفی و رفتاری با خشونت، کفایت می کند؟ قطعا پاسخ منفی است. برای درک و شناخت بهتر خشونت و به تبع آن راههای کنترل و کاهش آن، لازم است که سرچشمه های آن بهتر و عمیق تر فهم شوند. خشونت می تواند سرچشمه های گوناگونی داشته باشد. غرایز و طبیعت زیستی انسان، همان گونه که فیلسوفان کلاسیک مثل ارسطو و ارسطوییان و همچنین فروید، به درستی گفته اند، بخشی از سرچشمه های خشونت محسوب می شود. عدم ارضای نیازهای غریزی، سر منشا بسیاری از باورها، عواطف و رفتارهای خشونت ورزانه آدمیان به حساب می آید. بدین ترتیب، برای شناخت دقیق تر خشونت، باید سرچشمه های روان شناختی آن را لحاظ کرد.

از طرف دیگر، ریشه بسیاری از خشونت ها را باید در نوع مناسبات و ساختارهای اجتماعی جستجو کرد. جامعه ای که در آن روز به روز فاصله های طبقاتی، تبعیض، بی عدالتی، خودی و ناخودی( مرز قایل شدن بین ما و دیگری)  و به تعبیر دریدا، اشکال مختلف ((حاشیه نشینی)) در برابر (( متن بودن))، بیشتر می شود، خواه ناخواه، شکل های مختلف خشونت ورزی در آن گسترش پیدا خواهد کرد. خشونت ورزی می تواند از پیامدهای فساد و گسترش آن در جامعه به حساب آید. لیکن باید تعریف مان را از فساد مورد بازبینی قرار دهیم. مهمترین و اصلی ترین فساد، همانا تبعیض و بی عدالتی است. بدین معنی که گروههایی از جامعه کمترین دسترسی به امکانات برای رفع نیازهایشان را داشته باشند و گروه یا گروههایی دیگر همه امکانات را در دست و قدرت خود گرفته باشند. تبعیض یعنی بخشی از جامعه دیده نشده و به رسمیت شناخته نشود و بر عکس گروهی دیگر، به راههای مختلف در نظر گرفته شده و همه فرصتها در اختیارشان باشد. بی عدالتی و تبعیض یعنی ستم وظلم و ستم، سرچشمه بخشی از خشونت ورزی های اجتماعی و فردی است. در این حالت باید سرچشمه های اجتماعی خشونت را هم لحاظ کرد.

علاوه بر موارد فوق، همان طور که گفته شد، بخشی از خشونت ورزی ها ریشه در تعصبات، جهل و نادانی و یا باورهای کج اندیشانه دارند. این نوع از خشونت ها همواره در تاریخ انسان و جوامع، شایع بوده اند. به خصوص زمانی که با عرصه دین و دینداری، قوم گراییف ناسیونالیسم،نژادپرستی و سایر موارد مشابه، پیوند خورده باشند. به تعبیر حافظ:

جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه                       چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند

پس می توان گفت، خشونت علاوه بر سرچشمه اجتماعی و روان شناختی، سرچشمه اعتقادی، جهان بینی ،تفکری و نگرشی نیز دارد. باور و اندیشه خطا، خشونت زا است به همان نسبت که باور و اندیشه انسانی و اخلاقی، خشونت زدا خواهد بود.

و اما علاوه بر موارد فوق، سرچشمه های فرهنگی و تاریخی خشونت را نیز نمی توان نادیده گرفت. معمولا این نوع از خشونت، خود را در آداب و رسوم،آیین ها و مناسک و به ویژه ((زبان)) آشکار می سازد. برای مثال مراسم گاوبازی در اسپانیا، قمه زنی در آیین عزاداری ماه محرم، ضرب المثل ها، حکایت ها و اصطلاحات زبانی که کاملا رنگ و بوی خشونت ورزی از آنها استشمام می شود. این نوع خشونت ورزی زبانی که صد البته ریشه های تاریخی و فرهنگی دارند، به روشنی در واژگان و تعابیر جنسیتی،قومیتی و مشابه آن که معمولا روزانه و به طور خودکار و ناخودآگاه از آنها استفاده می کنیم، سکناگزیده اند. این نوع واژگان و گزاره های زبانی، عمدتا بازتاب دهنده ناآگاهی ها و تعصبات بوده و به احساساتی همچون حقارت و تبعیض، دامن زده و همان طور که گفته شد این نوع خشونت زبانی، می تواند منجر به بروز مقابله به مثل و حتی دیگر اشکال خشونت ورزی از جمله رفتاری گردد.

حال با تحلیل و تفسیری که از انواع خشونت ورزی و ریشه ها و سرچشمه های آن به دست داده شد، کاملا روشن است که اولا نظام تعلیم و تربیت به تنهایی نمی تواند خشونت درجامعه را کنترل کرده و کاهش دهد. در واقع اگر نظام اجتماعی، سیاسی و اقتصادی جامعه بر مبنای عدالت، رفع ستم و  تبعیض ها  و بر هم زدن متن و حاشیه، بازسازی نگردد، نمی توان چندان به کاهش خشونت دل خوش بود. از سوی دیگر اگر سلامت و بهداشت روانی افراد جامعه با رویکرد کرامت انسانی به معنای ایجاد فرصت همگانی  برای رفع نیازها و مطالبات طبیعی و به حق آنها و همچنین کاهش احساس حقارت در آنها رواج و ارتقا پیدا نکند، چندان امیدی به کاهش خشونت و کنترل خشونت ورزی نخواهد بود. دوم اینکه اگر نهادها و دستگاههای فرهنگی در بازسازی و اصلاح فرهنگی به خصوص آیین ها، هنجارها و ارزشهای خشونت زا و به ویژه زبان عامیانه  نقش فعالی نداشته باشند، تلاش در جهت کاهش خشونت ره به جایی نخواهد سپرد. بدیهی است که نهاد تعلیم و تربیت و مدرسه به عنوان نهادی فرهنگی باید در بازسازی فرهنگی و اجتماعی نقش آفرین باشد، در غیر این صورت، تعلیم و تربیت در مواجهه با خشونت ورزی وضعیتی منفعل و خنثی خواهد داشت.

نهاد تعلیم و تربیت در صورتی نقش خشونت زدا خواهد داشت که علاوه بر رویکرد بازسازی فرهنگی و اجتماعی، با تکیه بر پرورش تفکر و خردورزی به خصوص تفکر نقاد، بتواند به تغییر نگرش ها و اصلاح باورهای غلط متعصبانه کمک نموده و در تقابل با جهل و نادانی، آگاهی بخشی را سرلوحه خود قرار داده و بدین وسیله به کاهش تبعیض ها، حقارت ها و متن و حاشیه سازی ها یاری رساند.

و اما سوم اینکه، اگر نهاد تعلیم و تربیت به جای خرد پروری و پرورش تفکر انتقادی و در پیش گرفتن رویکرد بازسازی گرایانه در عرصه فرهنگ و اجتماع، بر جامعه پذیری الگوهای فرهنگی سنتی متعصبانه و خشونت آفرین به خصوص در قلمرو فرهنگ پذیری از جمله حوزه زبان، تاکید بورزد و به جای در پیش گرفتن نقش آگاهی بخشی انتقادی، بر طبل باورها ،نگرش ها و گرایش های غلط، ناکارآمد که تنها حافظ نظام های تبعیض آمیز سنتی هستند، بکوبد، در این صورت نه تنها، خشونت زدا و یا حتی خنثی بلکه فراتر از آن، به نوبه خود نیز خشونت زا خواهد بود. به تعبیر دیگر، نه تنها قادر به از هم گسستن چرخه تولید خشونت نخواهد بود بلکه در فرایند بازتولید خشونت، سهم خواهد داشت.

 

دکتر بابک شمشیری

عضو هیئت علمی دانشگاه شیراز و سردبیر مجله